وانشات •|• آشتی
شوتو
هنوز مدت زیادی نگذشته بود که صدای در نظرتون رو جلب میکنه. جلوی در رفتید و بازش کردین. شوتو یه دست گل قرمز براتون گرفته بود و ازتون کلی عذرخواهی کرد. بعدش با هم سوبا خوردین و کنار هم تا شب فیلم دیدید
باکوگو
کلید رو توی در انداخت و نصف وارد خونه شد. تمام چراغا خاموش بود. میاد پشت در وایمیسه و صدای گریتون رو میشنوه بیشتر به خودش لعنت میفرسته،. خیلی آروم در رو باز میکنه و وارد اتاق میشه. شما بیشتر خودتونو جمع میکنید و سعی میکنید صدای گریتون رو خفه کنید اما خیلی موفق نبودید. کاتسوکی گوشه ی تخت میشینه و به زمین خیره میشه. یکم بعد میاد روی تخت و کنارتون دراز میکشه. ازتون عذرخواهی میکنه و میگه که امیدواره ببخشیدش و چیزی رو تو این دنیا بیشتر از شما دوست نداره... شما هم متوجه میشید که عذرخواهی کاتسوکی چیز نایابیه برای همین میبخشید
ایزوکو
مدام بهش زنگ میزدید... متوجه نشده بودید که چطور اینقدر عصبانی شده بود و حالا هم جواب نمیداد. صدای زنگ در رو شنیدید. به سرعت به سمت در رفتید و در رو باز کردید. همونطور که تصور میکردین ایزوکو بود
شما دست ایزوکو رو میگیرید و به داخل میکشید: ایزوکو معلوم هست کجایی؟ خیلی نگرانت شدم
اما ایزوکو سر جاش وایساد و با پاهاش بازی میکرد : ا/ت من متاسفم
و دیسته گل رو به شما میده... شما میخندی : اصلا مهم نیست ایزوکو
ایجیرو
با کلافگی از روی مبل بلند میشه و به طرف اتاق میاد و میبینه در قفله. نفس عمیقی میکشه و ازتون میخواد که در رو باز کنید اما شما جوابی نمیدید. ایجیرو هم همونجا پشت در میشینه و ازتون عذرخواهی میکنه و میگه که فقط نگران خودتونه. یه مدت بعد بلند میشید و در رو باز میکنید، نور ن توی راه رو از یک طرف و چشماتون بخاطر گریه ای که کرده بودین قرمز شده بود. دنبال ایجیرو میگردین و میبینید که کنار در نشسته. انگار خوابش برده بود. برای همین میرید و پتو رو ازوی تخت برمیدارید و دور ایجیرو میندازید و خودتونو توی بغلش جا میکنید.
دنکی
چند روز گذشت و کامیناری مرتب بهتون زنگ میزد و پیام میداد اما شما توجهی نمیکردید، آخر به دفتر قهرمانیتون اومد و براتون یه دسته گل بزرگ آورده بود و ازتون عذرخواهی میکنه و میگه بخاطر فشار کارش بوده وگرنه جونش رو هم برای شما میده
فرداش دنیابلتون میاد و کنارتون میشینه و بغلتون میکنه و ازتون میخواد که ببخشیدش و قول میده که بیشتر بهتون اهمیت بده
اینوسکه
چند هفته اصلا خبری ازش نبود. بلاخره بعد یه ماه از معموریت برگشتید و دیدید که پشت در خونتون یه کاغذ و یه گل بود. کاغذ ساده و سفید بود و گل زر هلویی. این کل خیلی کمیابه... کاغذ رو باز کردید و دیدید که فقط توش نوشته ببخشید
زنیتسو
حتی 5 ثانیه نشده بود که به پاتون افتاد و گلی گریه میکرد و میگفت که غلط کردم و محکم بغلتون کرد
مگومی
چند روز گذشته بود و براتون یه جعبه شکلات و یه شاخه گل میخره و پشت در خونتون میزاره و با یه کاغذ که روش نوشته بود : امیدوارم منو ببخشی
گوجو
کلی واستون شیرینی و لباس و کادو میخره و میبرتون خرید تا باهاش آشتی کنید
یوجی
یوجی توی همون چند وقت خیلی ناراحت بود و بهتون زنگ زد و گفت که واقعا قصد ناراحت کردن شما رو نداشته و شما توی این دنیا براش با ارزشترینید
________________________________________________________________________😄💜
مایل به نظر دادن؟
هنوز مدت زیادی نگذشته بود که صدای در نظرتون رو جلب میکنه. جلوی در رفتید و بازش کردین. شوتو یه دست گل قرمز براتون گرفته بود و ازتون کلی عذرخواهی کرد. بعدش با هم سوبا خوردین و کنار هم تا شب فیلم دیدید
باکوگو
کلید رو توی در انداخت و نصف وارد خونه شد. تمام چراغا خاموش بود. میاد پشت در وایمیسه و صدای گریتون رو میشنوه بیشتر به خودش لعنت میفرسته،. خیلی آروم در رو باز میکنه و وارد اتاق میشه. شما بیشتر خودتونو جمع میکنید و سعی میکنید صدای گریتون رو خفه کنید اما خیلی موفق نبودید. کاتسوکی گوشه ی تخت میشینه و به زمین خیره میشه. یکم بعد میاد روی تخت و کنارتون دراز میکشه. ازتون عذرخواهی میکنه و میگه که امیدواره ببخشیدش و چیزی رو تو این دنیا بیشتر از شما دوست نداره... شما هم متوجه میشید که عذرخواهی کاتسوکی چیز نایابیه برای همین میبخشید
ایزوکو
مدام بهش زنگ میزدید... متوجه نشده بودید که چطور اینقدر عصبانی شده بود و حالا هم جواب نمیداد. صدای زنگ در رو شنیدید. به سرعت به سمت در رفتید و در رو باز کردید. همونطور که تصور میکردین ایزوکو بود
شما دست ایزوکو رو میگیرید و به داخل میکشید: ایزوکو معلوم هست کجایی؟ خیلی نگرانت شدم
اما ایزوکو سر جاش وایساد و با پاهاش بازی میکرد : ا/ت من متاسفم
و دیسته گل رو به شما میده... شما میخندی : اصلا مهم نیست ایزوکو
ایجیرو
با کلافگی از روی مبل بلند میشه و به طرف اتاق میاد و میبینه در قفله. نفس عمیقی میکشه و ازتون میخواد که در رو باز کنید اما شما جوابی نمیدید. ایجیرو هم همونجا پشت در میشینه و ازتون عذرخواهی میکنه و میگه که فقط نگران خودتونه. یه مدت بعد بلند میشید و در رو باز میکنید، نور ن توی راه رو از یک طرف و چشماتون بخاطر گریه ای که کرده بودین قرمز شده بود. دنبال ایجیرو میگردین و میبینید که کنار در نشسته. انگار خوابش برده بود. برای همین میرید و پتو رو ازوی تخت برمیدارید و دور ایجیرو میندازید و خودتونو توی بغلش جا میکنید.
دنکی
چند روز گذشت و کامیناری مرتب بهتون زنگ میزد و پیام میداد اما شما توجهی نمیکردید، آخر به دفتر قهرمانیتون اومد و براتون یه دسته گل بزرگ آورده بود و ازتون عذرخواهی میکنه و میگه بخاطر فشار کارش بوده وگرنه جونش رو هم برای شما میده
فرداش دنیابلتون میاد و کنارتون میشینه و بغلتون میکنه و ازتون میخواد که ببخشیدش و قول میده که بیشتر بهتون اهمیت بده
اینوسکه
چند هفته اصلا خبری ازش نبود. بلاخره بعد یه ماه از معموریت برگشتید و دیدید که پشت در خونتون یه کاغذ و یه گل بود. کاغذ ساده و سفید بود و گل زر هلویی. این کل خیلی کمیابه... کاغذ رو باز کردید و دیدید که فقط توش نوشته ببخشید
زنیتسو
حتی 5 ثانیه نشده بود که به پاتون افتاد و گلی گریه میکرد و میگفت که غلط کردم و محکم بغلتون کرد
مگومی
چند روز گذشته بود و براتون یه جعبه شکلات و یه شاخه گل میخره و پشت در خونتون میزاره و با یه کاغذ که روش نوشته بود : امیدوارم منو ببخشی
گوجو
کلی واستون شیرینی و لباس و کادو میخره و میبرتون خرید تا باهاش آشتی کنید
یوجی
یوجی توی همون چند وقت خیلی ناراحت بود و بهتون زنگ زد و گفت که واقعا قصد ناراحت کردن شما رو نداشته و شما توی این دنیا براش با ارزشترینید
________________________________________________________________________😄💜
مایل به نظر دادن؟
۲۵.۰k
۰۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.